11_رمان بدترین درد مردن نیست
نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ

جلو در آهنی بزرگ متوقف شد..این در خیلی چیزا ها رابرایش یاداور می کرد..تنها کسی که همیشه کنارش بود..مهبد..
زنگ در را زد مثل همیشه بدون سوالی در با صدای تیکی باز شد...پا در حیاط گذاشت.. درختان عریان و کاج هایی که سر به فلک کشیده بودن زیبای خاصی با آن رنگ های سبز، نارنجی ،زرد،قهوه ای به حیاط داد بودن ..ولی او از بین این همه درخت فقط حسرت یک از آن ها را می خورد ..بید مجنون..
از پله ها بالا رفت..مهبد دست به سینه به چهار چوب در ورودی تکیه داده بود ..لبخند کمرنگی بر لبانش داشت به استقبالش آمده بود..ولی بدون توجه به او از کنارش گذشت...
صدای قدم هایش پشت سراش می شنید... وارد اتاق مورد علاقه اش شد..دیوار های طرحدار مشکی اتاق حس خوبی به دخترک القا می کردن..بر روی مبل سلطنتی مشکی که با چوب های طلایی کار شده بود نشست..
سراش را تکیه داد به پشت مبل و چشم هایش را بست..فکر های گذشته عصبیش کرده بود..سرش تیر می کشید..سوزش شدید..مانند ریخت آب داغ..
_ تو که گفتی نمیای!
_ الانم هم نیومدم بمونم..
_ پس اومدی اینجا چیکار؟
لحنش جدی بود با کمی خشونت...تکیه اش را برداشت و به جلو خم شد..نگاه اش بین صورت مرد چرخید..اخم کم رنگی بین ابروانش بود .. گوشه لبش را در دهنش برده بود خیره به او نگاه می کرد..این یعنی حرص می خورد از بی تفاوتی دخترک..
نگاه از او گرفت و باز به حالت اول اش باز گشت..تنها چیزی که الان برایش مهم نبود حرص خوردن مهبد بود..
_ وکیله چیکار کرد؟ بچه پیدا شد یا نه؟
_ نه..
جواب سوالش فقط یک کلمه دو حرفی بود؟! دخترک توضیحات کامل می خواست..
_ چرا اومدی اینجا؟!
دخترک گونه اش را از داخل گزید ،سوال تکراری کلافه اش می کرد..
_ میشه بگی یه لیوان چای با یه تیکه لیمو بیارن؟
مرد با صدای بلند گفت واسشون چای بیارن..عادت بد بود.. حاضر نمیشد دو قدم راه برد تا به جای اینکه داد بزند...
حضور اش را کنار خود حس کرد..
_با توام ماهان..
نرم چشمان اش را باز کرد و به لوستر بالای سر اش خیره شد..نور پردازی زیبای داشت این اتاق..
_ می خواد باز باهاش باشم...
صدای بهت زده اش کنار گوشش شنید:
_ واقعا همچین چیزی ازت خواست؟!
مرد دست او را میان دستانش گرفت و حلقه استیل میان انگشت شست اش را لمس کرد..می خواست با دستان گرمش آرامش کند!؟یا حرص نخورد یا عصبی نشود؟
دستش میان دستان مرد بیرون کشید و روی پیشنانیش گذاشت..واقعا رها همچین چیزی از او خواسته بود؟!فکر نکند ..تا مغزاش یاری می داد او را از خانه اش بیرون کرده بود..و بعد یه آزامایش..فکر نکند هیچ وقت آن آزامیش را بدهد..
از سینی چای که زن به طرفش گرفته بود.. لیوان چای مورد علاقه را برداشت و عمیق بو کشید..
_ نه ولی خواست آزمایش سلامت بدم..
صدای زمزمه اش بلند شد:
_ واقعا می خوای برگردی؟
چای را مزمزه کرد..فکراش پیش سوال مهبد بود واقعا می خواست برگردد؟ تکیه لیمو زیر زبان اش رفت صورتش در هم شد..تیکه لیمو ترش مزه را قورت داد..
_ یه خونه می خوام...
مرد نفسش را پر سرو صدا داد بیرون.. فکر کند جواب سوال های مهبد را داد..
ضیایی می گفت یه مردی دنبالت می گرده..!
لیوان خالی را بر روی میز گذاشت و برگشت طرف مرد که کنجکاو داشت مطلب را بیان می کرد.. و او فکر کرد با آن ته ریش چند روز اش جذاب شده بود..
_ من کسی رو ندارم حتما اشتباه شده..
بلند شد و به سمت در چوبی رفت..کنده کاری های زیبای رویش خلق شده بود..
_ ماهان باز داری کجا میری؟!
برنگشت به سمت مردی که متعجب صدایش میزد..
دستش کشیده شد بی حوصله ایستاد..
_ با تو ام..
دست اش را بیرون کشید..خوشش نمی آمد از بازی گرفت انگشتانش..
_ فردا میام حرف میزنیم..
رویش را برگرداند و به طرف در خروجی رفت..
چه کسی دنبال اش می گشت؟! فقط فکراش به طرف یک نفر می رفت ولی دوست نداشت حدسش درست باشد..
او یه سیم رابط بود برای دنیا کثیف کاری مهبد.. مهبد هیچ وقت تو هیچ شرایطی تو گند کاریاش شرکت نمی کرد پولی هم از این کار یه دست می آورد به یکی از حساب های بی نام و نشان اش در خارج از کشور واریز میشد با یک خط بی نام نشان و غیر قابل رد یابی داشت برای ارتباط با آدم های اطرافش.. تنها رد پای اش ارتباط با ماهان بود که آن هم نمی گذاشت همینجوری لو رود...
آن دختر که پشتش را به مرد کرده بود و قدم های نرم بر می داشت زیر دست همین مرد تعلیم دیده بود.. کمر خم نمی کرد..هیچ وقت...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : شکیلا

درباره وبلاگ

سلام... به وبلاگ مــــا خوش آمدید... اینجا تمام نوشته های ما قرار میگیره چه دلنوشته، داستان کوتاه یا رمان..
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ و آدرس chamedoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 21644
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1